الیناالینا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

الینا فرشته کوچک خوشبختی

مرا ببخش

دختر نازم  چند تا ازخاطرات  سال 91 هست که به دلایلی نتوانستم برایت بگذارم از امروز سعی میکنم روزی یکی را بنویسم تا وبلاگت  به روز شود این قصور را به مهربونی خودت ببخش عزیز دلم        دوست دارم یه عالمه        هرچی بگم بازم کمه
21 ارديبهشت 1392

جشن آغاز سال تحصیلی و روز جهانی کودک

پرنسس من مهد برای آغاز سال تحصیلی  یه جشن عصرانه ترتیب داده بود که مصادف شده بود با روز جهانی کودک.حیاط مهد بزرگ و تماما چمن با درختهای تنومنده. در قسمت وسط حیاط صندلی چیده بودند و جلوی آن سن نمایش قرار گرفته بود . در قسمت چپ حیاط نمایشگاه کتاب و اسباب بازی های فکری بر پا بود و در قسمت راست حیاط پارچه بزرگی نصب کرده بودند تا بچه ها و والدین آنها با رنگ گواش روی آن نقاشی کنند به یادگار . قسمتی را برای مسابقه و بازی تزیین کرده بودند .قسمتی را هم میز بزرگی قرار داده بودند برای پذیرایی عصرانه . یه میز بزرگ تزیین شده هم جلوی درب ورودی گذاشته بودند و روی آن هدایای بچه ها را قرار داده بودند . که عبارت بود از بادکنک و پاپ کورن که بسته ...
18 ارديبهشت 1392

ماجرای مهد رفتن دخملی

        خوشگل خانم مامان این روزها ماشالله خیییییلی شیطون شدی . وقتی که مهمونی میریم یا مهمون داریم غیر قابل کنترل میشی و کلی آتیش میسوزونی اما همین که از مهمانی برمیگردیم یا مهمانهامون میروند میشی همون دختر خانم و حرف گوش کن خودم . بعد از کلی تحقیق و مشاوره تصمیم گرفتیم بذاریمت مهد کودک تا با هم سن و سالهای خودت وقت بگذرونی و دنیای جدیدی رو تجربه کنی تا شاید کمی از شیطونیات کم بشه به قول معروف هم فال هم تماشا هم بازی و شادی هم آموزش و کسب تجربه .خوشبختانه یه مهد خوب تو محوطه ادارمون (آخه ما در منازل سازمانی اداره آب و خاک  زندگی میکنیم ) داریم که هم مربیای خوبی داره هم محیط بزرگ و سر سبزی و هم به خانه خ...
18 ارديبهشت 1392

مسافرت لاهیجان در تعطیلات نوروز 92

  الینای من بابا جون به دستور شما برای رفتن به دریا از طرف اداره آپارتمان لاهیجان را رزرو کرده بود تا بعد از سیزده به در یه سفرکوتاه بریم روز 14 فروردین بعد از ظهر همراه عمو حسن و زن عمو مرضیه و ثنا راه افتادیم به سمت لاهیجان حدود ساعت 9 شب بود که رسیدیم  برای  شام  به دستور شما دختر ها رفتیم  پیتزا آفتاب و بعد به سمت  خانه رفتیم که در میدان قوام السلطنه بود . تو و ثنا کلی آتیش سوزوندید تا خوابیدید فردای آن روز بعد از خوردن صبحانه به سمت سیاهکل راه افتادیم جاده خیلی قشنگی بود در کنار یه آبشار ایستادیم و کلی عکس گرفتیم از شما هم با لباس محلی عکس گرفتم  برای ناهار به شهر برگشتیم و بعد از خوردن یه ناهار...
15 ارديبهشت 1392

عید 92

    سال نو گل آورد زمستون و بهار کرد                                           سال قبل بار رو بست یواش یواش فرار کرد       عید اومد خنده کن فردا رو کس ندیده                                       &nbs...
15 ارديبهشت 1392

روز مادر

    مادر، می خواهم با اشک هایم، گلی بپرورم به رنگ خون دل و به قامت هزاران دریغ و آه، و روز مادر، بر مزارت گذارم. مادر، در این روز، آهم را بنگر و دریغم را شاهد باش. هنوز باور ندارم که تو رفته ای. هنوز دست احساس تو را حس می کنم. تو زنده ای! وبرایم هر روز دعا میکنی .    در آسمان آبی دلم، جایی برای ابرها نیست                      مادرم! دعایم کن که با دعایت، دلم خانه دردها نیست               واما روز زن در خانه ما شیرین زبونم دیروز عصر شما خواب بودی و من هم پای کامپیوتر که ...
13 ارديبهشت 1392

کاردستی روز مادر الینا

                                           دختر شیرین زبونم امروز که  از مهد برگشتی وقتی درب را برایت باز کردم  در حالی که دستت پشتت بود سلام کردی و گفتی مامانی چشمهات رو ببند و تا نگفتم باز نکن من هم چشمهایم را بستم بعد گفتی حالا باز کن و یه شاخه گل که توی مهد درست کرده بودی رو به طرفم گرفتی و با صدای بلند گفتی روزت مبارک مامان جونم   گلی رو که تو با دستای کوچولوت برام درست کرده بودی رو (البته به کمک الهام جون مر...
12 ارديبهشت 1392
1